تعداد بازدید 143
|
نویسنده |
پیام |
ahriman051
کابر فوق حرفه ای
ارسالها : 63
عضویت: 24 /8 /1392
محل زندگی: مشهد
سن: 17
شناسه یاهو: ahriman051
تشکرها : 14
تشکر شده : 37
|
پیرمرد ودخترک
فاصله دختر تا پير مرد يک نفر بود ؛ روي نيمکتي چوبي ؛روبه روي يک آب نماي سنگي . پيرمرد از دختر پرسيد : - غمگيني؟ - نه . - مطمئني ؟ - نه . - چرا گريه مي کني ؟ - دوستام منو دوست ندارن . - چرا ؟ - چون قشنگ نيستم . - قبلا اينو به تو گفتن ؟ - نه . - ولي تو قشنگ ترين دختري هستي که من تا حالا ديدم . - راست مي گي ؟ - از ته قلبم آره دخترک بلند شد پيرمرد را بوسيد و به طرف دوستاش دويد ؛ شاد شاد. چند دقيقه بعد پير مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کيفش را باز کرد ؛عصاي سفيدش را بيرون آورد و رفت !!!
امضای کاربر : می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند …
|
|
جمعه 01 آذر 1392 - 15:03 |
|
تشکر شده: |
|
|
برای ارسال پاسخ ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.